-
روز زن مبارک!
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 13:26
خانوم ببخشید،بله با شمام.راستش شما منو عصبی می کنین وقتی حقوق انسانی و اجتماعی خودتون رو نادیده می گیرید تا دیگران و آروم نگه دارید.خودتون چی فکر می کنین؟حقوق انسانی خودتونو نادیده می گیرین که چیو ثابت کنین؟که فرشته این؟ نه خواهر من اگه فرشته بودین کسی جواز خیانت به شما رو نداشت.اگه فرشته بودین از 9 سالگی مسئولیت کامل...
-
۱۳۶۹/۳/۱۲
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 10:34
بسمه تعالی سلام، در تایید جمله ی "ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم..." باید بگم: تولدم مبارک
-
بدون تو...
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 10:20
در و باز کن ،بیام ببین من چه شکلی ام.... بدون تو. zed bazi
-
خیاط آرمانگرا گفت:
شنبه 1 خردادماه سال 1389 02:39
باید به چشم نامحرمان دوخت این کهنه روسری...
-
داغ گنجشک ها!
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 12:29
گنجشکک اشی مشی لب بـــــــــــوم مانشیـن بارون میادخیس میشی برف میاد گوله میشی میفتی تو حوض نقاشی کــی می گیره فراش باشی کی می کشه قصاب باشی کی می پزه آشپز باشی کـی می خوره حاکم باشی گنجشکک اشـــی مشی... (مرد باش!)
-
طناب!(تکرار )
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 23:07
آی آقا! طنابت را به مادرمن قرض می دهی؟ تا دو سوی حیاتش(حیاط) را بهم گره بزند. لباسهای برادرم خیس باران است.
-
چشم براه !EL
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 21:47
اگر آن زن که قفل بر پنجره مان نهاده است، خواهر من بود قرآن بالای نیزه اش را بر میداشتم و روی طاقچه ی ادراک آدمی می گذاشتم. اگر آن زن که قفل بر پنجره مان نهاده است، خواهر من بود برای سنگینی کلیدهای دروغین دور گردنش تسبیح مادرانه ای می خریدم. آی اگر آن زن خواهر من بود!
-
چراگاه
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 14:09
ما بی چرا زندگانیم. و به چرا مردگان . و هر روز به چرایمان می برند. ما در چرا زندگانیم.
-
خصوصیات ما!
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 17:21
در آستانه ی به تعداد انگشتان دست نزدیک شدن سایتها و وبلاگهای فیلتر نشده خبر رسید: هیچ کس تنها نیست، مخصوصا شما، اینترنت حفاظت شده ی دانشگاه!
-
تمام پایان 2
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 10:11
آقا من موندم، موندم تو کار این " mg sin(teta) "، حالا خوبه فقط یه مولفه از یه نیروی پیش پا افتاده است !(چاکر داداش نیوتن مونم هستیم ) وگرنه دیگه آسمونو رو سرمون خراب میکرد. آخه عزیز من قربون چشای بادومیت ما که بصورت defult پشت پا خورده ی این روزگار لاکردار هستیم تو دیگه خداوکیلی نیفت پشت پای ما. یه جمله رو...
-
آخر!
پنجشنبه 19 فروردینماه سال 1389 00:13
آخرین سنگر سکوته حق ما گرفتنی نیست آسمونشم بگیری این پرنده مردنی نیست آخرین سنگر سکوته خیلی حرفا گفتنی نیست ای برادرای خونین این برادری تنی نیست موج دستای من و تو دست دریا رو گرفته عکس تو با سرمه ی خون چشم دنیا رو گرفته ما که از آوار و ترکش همه رو به جون خریدیم تو بگو هم سنگر من ما تقاص چی رو میدیم؟
-
اول!
چهارشنبه 11 فروردینماه سال 1389 03:12
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی وانگه به یک پیمانه می با من هواداری کند پشمینه پوش تند خو کز عشق نشنیدست بو از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند ..................................................... آقا همینه دیگه،حرف دل منم همینه
-
من که تسبیح نبودم!
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 14:43
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی مشت بر مهره ی تنهایی من پیچاندی مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی ذکرها گفتی و بر گفته ی خود خندیدی از همین نغمه تاریک مرا ترساندی بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت عادتت را به غلط چرخه ی ایمان...
-
اعتراف می کنم!
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 01:19
من اعتراف می کنم! امروز بوی عید شنیدم، نه با گوشهایم با چشمهای داغ دخترک فال فروش؛ که کف اش کفاش مهربان نداشت.
-
خاک حلبچه
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 01:12
برخیزمادرم خاک حلبچه را بر رخت من بباف، چیزی به عید نیست! ......................................... اینم عیدی بچه های حلبچه که ۲۶ اسفند ۱۳۶۶ خوابیدند ،نمیدونم کی باید معذرت بخواد به خاطر جریحه دار شدن احساسات شما ،منو ببخشید.
-
تمام، پایان
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 01:03
سلام چندماهی میشد که دیگه پای برنامه های صدا سیما نمی نشستم و ازین بابت احساس خوبی داشتم.شاید یکی از دلایلش زندگی خوابگاهی بود اما مهمترین دلیلش تعصب عریانی بود که طاقت دیدن وشنیدنش رو نداشتم. امروز وقتی بعد ۲ هفته به آغوش گرم خانواده برگشتم موقع ناهار یه چیزی مثه حناق راه گلومو بست .تلویزیون رو کانال ۳ بود اسم برنامه...
-
مادرم خواب دیده است!
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 22:56
مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان. مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت. فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت. و از آن پس...
-
این دود بین!
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 01:40
این روزها همیشه فکر میکنم یه چیزی فراموش شده و درست نمیدونم که آیا خودم فراموش شدم یا خودم فراموش کردم .امشب دلم تنگ شد واسه بچگیم اونقدر تنگ که دوست داشتم گریه کنم .واسه روزایی که برای خندیدن دنبال دلیل نمی گشتم ، روزایی که پاهام اونقدر کوچیک بود که می تونستم از لب باغچه ی خونمون آویزونشون کنم .من تو این شلوغی ناگزیر...
-
بشوی اوراق
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 21:22
من که میگم بشوی اوراق اگر همدرس مایی که علم عشق در دفتر نباشد اما خب برنامه ی امتحانیم میگه : پونزدهم امتحان مکانیک سیالات داری
-
پشت چراغ قرمز
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 11:06
پشت چراغ قرمز، من و چشمهای سرکوب شده ی زن کولی. که انگشتانش بالای دود می رقصید ؛پشت چراغ قرمز! و گونه های مرا با دانه های داغ اسپند سیاه میکرد. .......................................................................... پشت چراغ قرمزها سیاهمان می کنند!
-
بند 243
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 14:05
بند 243 به اینجا که می رسم لبخند می زنم و مسخره می کنم پاهایم را. اینجا بند 243 از آرزوهای من است. ما 5 نفر بودیم... و حالا 5 تایی هستیم.از بس که سیاهمان کرده بودند دلمان را خوش کردیم به کاغذ رنگی های دخترانه ای که چسبانده بودیم روی تنهاییمان.اینجا یک پنجره داریم! که رو به حصار باز می شود. باید تندتر بدود ساعت...
-
پیچیده است ...
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 02:02
پیچیده است به قلم دستهای کسی، پیچانده ام به سکوت پای کبوتران.
-
روزگار ما
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 10:01
آه نازنین، روزگار ما غریب تر نبود، روزگار ما تکرار ملال آور غربت خودمان بود، فقط.
-
تست1
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 00:22
سلام. به نظر شما <<یک دختر ۲۰ ساله ی تا حدودی ایدآلیست که چندساله پاشو کرده تو کفش مبارک پسرای مدعی ازدماغ فیل افتاده ی مکانیک(اینو واسه این گفتم که فکر میکنن دیگه آخر مهندسی ان) و هی پاشو چلونده که بگه "women can't do what?" و ازیه طرف یه شب یه شعر نی نواز خونده و جوگیر شده که آره اگه خودش نی نوازی...
-
طناب.
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 22:19
آی آقا! طنابت را به مادرمن قرض می دهی؟ تا دو سوی حیاتش(حیاط) را بهم گره بزند. لباسهای برادرم خیس باران است.
-
تا صبح بیدار است.
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 01:04
امشب، زنی که خنده ی غریبه ای را دید، تا صبح، بیدار است. امشب، مردی که دست رئیس اش را بوسید، تا صبح، بیدار است. امشب، کودکی که سیگار اول را کشید، تا صبح، بیدار است. از فیلم کسی از گربه های ایرانی...
-
دکمه ی سر آستین
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 23:16
آی که این دکمه ی سرآستین معلم، انگارنقطه ی پرگار دانایی زمین است... .............................................................................................. تقدیم به همه ی اساتید و معلمین با غیرت.
-
رد پای یک زن۲
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 00:47
این شعر رو توی قسمت نظرات وبلاگ؛ رد پای یک زن؛ خوندم، که نظر شخصی خودم هم هست. ......................................................................................................................... صدایت را نمی شنوم از این نزدیک تر هم نمی توان بودن چشمانت را ببند واژه ای بر زبان نیاور ، یک واژه حتی من تو را می فهمم...
-
آی، آی ،آی۲
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 11:11
بادام می شکستی آنروز... روی دامنت، برای بچه گنجشک های بالای دیوار آرامشت. ایستادی و ریخت. همین.
-
آی،آی،آی۱
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 19:07
آی، آی، آی من تو را می شناسم! .............................................................................................................................. سلام! امتحانام تموم شد ،اما آینده ی تحصیلیم هنوز در هاله ای از ابهامه،منظورم اینه که ... ببخشید نمی تونم ادامه بدم