-
مدارا
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 15:16
بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم... download
-
آه نی نواز من
شنبه 12 دیماه سال 1388 17:31
آّه نی نواز من... امروز دلم گرفت نه بخاطر امروز، بخاطر فردای مچاله شده ی نامعلوم آدمهایی که نمی خواهند پاک کنند و غلط بنویسند. آه نی نواز من، من تو را وقتی می نویسم که دانه های باران به گونه هایم می چسبند،و دلم به راستی تو خوش است.
-
تسبیح ،آزاد
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 14:00
چند روز است. چند روز است؟ که بند تسبیح مادرم را پاره می کنم و گلوی دخترک را خیس.
-
باری جوانه خواهم زد!
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 01:13
بوی خیس کاهگل می آید، یا که می رود شاید! هر چه باشد در من جوانه می زند، نجابت دستهای پیرمرد...
-
خبر مهم ۲
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 18:10
هنوز هم نفس می کشند، مردمانی که دانه های تسبیحشان همان دانه های اناری است، که از هراس تجمل دستهای تو روی خاک می افتند.
-
خالی می شوم
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 13:16
تشنه نیستم اما، دستم به شفافیت او چفت می شود او خالی می شود و من نیز بطری آب من...
-
گیلاسهای آسمان
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 01:30
پوست درخت های گیلاس را کنده بودیم، از بس نگاهمان معصومانه بود به انتهای آسمان... به هیجان چیدن گیلاس های رسیده که به دستهای کوچکمان عادت نداشتند. من آنروز هنوز نوشتن نمی دانستم، اما پوست درختهای گیلاس را کنده بودم...
-
چشم برنمی دارند...
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 21:11
چه سر به زیر انسان می کشند، گره های سرخ، زرد، سبز که می رقصند و چاک می زنند انگشتان سرما خورده ی دخترانی را که چشم بر نمی دارند از ردپای نی آلود آدمکی که، قرار بود صبح بیاید ...
-
یک،دو،سه
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 20:49
یک، دو،سه باید شروع کرد. باید قلم بود، قلم ساخت از ساقه های ریحان باغچه ی پدربزرگ و به آرامش دستهای مادران آغشت و به نگاههای مردمان درس داد روی همه ی سیاهی ها این می تواند مهربان ترین خواسته ی انسان باشد از این تخته های سیاه...
-
چهار زانو
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 23:50
چهار زانو... قلم در آبی رگهایش، صبا پیشانی اش را ورق زده است.
-
و به آرامی آغاز به مردن می کنی!
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 18:32
به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند. به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر بردهی عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی اگر روزمرّگی را...
-
هیس
جمعه 15 آبانماه سال 1388 18:38
هیس تازه خوابیده است، پریشانی گیسوان دختر پا برهنه ی لبخندم، که نمی دانست چگونه باید بند کفش را به موهایش گره بزند.
-
و چه جای بخشش است؟
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 19:45
و چه جای بخشش است؟ وقتی که نیستیم وقتی هنوز نمی دانیم به نگاه کدام معلم شک داریم، که هی روی دست این و آن نگاه می کنیم! و خشکی دستهایشان را، تند، می نویسیم روی سپیدی افکارمان و ذوق می کنیم که، نخوانده، بیست می گیریم...
-
عاطفه ی عزیز
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 00:57
عاطفه جان تولدت مبارک این بار برای تو می نویسم برای نجابت افکارت که جانماز را نمی شوید و نجس نمی شود. برای صداقت رفتارت که مرا به تولد امیدوار می کند.
-
تمام زندگی من
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 20:06
مادرم فووت می کند، به دانه های باران که پدر،روی عقلانیت من باراند. ومن می خواهم این تمام زندگی من باشد...
-
گناه متدین
جمعه 1 آبانماه سال 1388 16:34
سلام. دوستم می گفت خدا قدیما تا مردم گناه می کردند، رو سرشون عذاب نازل می کرد،که بمیرند که بفهمند،که چه میدونم؟! خدایا... واین لیوان چای، هی خورد می شود... بین انگشتانم.
-
رد پای یک زن
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 13:14
سلام راستش این مطلبو از وبلاگ یه نفر کپی کردم .یه نفر که خیلی دوستش دارم و احساس می کنم دغدغه های مشترکی داریم من به رد پای این زن بوسه خواهم زد. ........................................................................................................ آه اتوبوس... من در همین جا از همه شانه هایی که با آنها در پیاده روها...
-
بیست
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 20:09
هنوز هم، دلم هوای کودکی را دارد، که دوست داشت برای سادگی رنگین کمانش "بیست"بگیرد!
-
فال من
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 18:35
نشسته است زن فالگیر روی خاک، ومن کف دستهایم را سپرده ام به کودک سر به هوایی که، دفتر نقاشی اش را باور نمی کند!
-
غربت
جمعه 17 مهرماه سال 1388 11:52
زین گونه ام!که در غم غربت شکیب نیست،گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش، کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست ..................................................................................................... هر چی بزرگتر می شم،معنی ((غربت)) رو بزرگتر می فهمم.وقتی این دوبیت رو با صدای...
-
انتظار ادب
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 14:44
اگر آنروز که معلم گفت بنویس ادب آداب دارد، می نوشتم :مرا چه به آداب ادب؟ اشتیاق بی ادبی نداشتم،التزام آداب نمی فهمیدم. و امروز که معلم اضطراب آداب دارد،من انتظار ادب...
-
ایراندخت
جمعه 3 مهرماه سال 1388 15:43
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون، دروغ بود، سنگ بود و زنجیر. این ها را که جایگزین نبودن هیچ کس می کردند، من کتیبه می خواندم. هر جا که میرفتم دختری مرده بود. که اینجا مردن دختران کمتر خرج بر می دارد.
-
گل فروشان
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 14:47
من نگرانم، برای دختران گل فروش این خیابان، که ظرافت دستهایشان را بجای نرگس های آفتاب خورده ی بدبخت نفروشند؟ دستهایشان، نرگس های لای این کتاب های سیاه را زنده میکنند.
-
خبر مهم۱
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 16:33
اینجا، مردمانی زندگی می کنند ،که با نوک انگشتانشان راه می روند. ........................................................................................... این روزها اتفاقاتی افتاد که مرا به این جمله وادار کرد.من این روزها مردمانی را دیدم که یک لحظه حتی، آرام نایستادند، تا قد نگاهشان بلندتر از ارتفاع چشمهاشان...
-
آزادی
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 00:05
دستهایت را، به باران گره بزن رها می شوی...
-
ایست
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 02:28
سلام ... نه دیگه نمی نویسم فقط به عکس های ادامه مطلب نگاه کنین قول بدین بهترینش رو انتخاب کنین و برای یه لحظه مثل اون باشید با تمام وجود.
-
من امیدوارم
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 23:00
من هنوز امیدوارم به گلهای انارکه پشت این افسارگسیختگی بی فرهنگ روییده اند. من هنوز امیدوارم که معلم ها کتاب را وارونه ورق بزنند. و چوپانان مستانه بنویسند مشق های نی نوازان را. من هنوزامیدوارم...
-
در حاشیه
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 22:55
و تو هر چه بیشتر کناره می گیری به من نزدیکتر می شوی من در حاشیه...
-
آرایش
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 11:16
اگر می بینی که مژگان خود را کمی سیاه تر می کنم وچشمها را روشن تر و لبها را سرخ تر و از این آیینه و آن آیینه می پرسم آیا خوب شده است؟ مپندار به خود بینی پرداخته و کاری بیهوده می کنم زیرا من در جستجوی چهره ای هستم که پیش از آفرینش جهان داشته ام. ویلیام باتلر
-
مکتب
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 02:41
و تو از کدام فلک نمی ترسیدی؟؟ که هر روز مرا اشتباه می خواندی...