نی نواز

" هر کس به این سرا درآید، نانش دهید و آبش دهید و از ایمانش مپرسید "

نی نواز

" هر کس به این سرا درآید، نانش دهید و آبش دهید و از ایمانش مپرسید "

روزگار ما

 

آه نازنین، روزگار ما غریب تر نبود،

روزگار ما تکرار ملال آور غربت خودمان بود،

فقط.

نظرات 12 + ارسال نظر
محمد نعمتی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ق.ظ http://www.m-nemati.blogfa.com

از کوچه های خاطره ی من
امشب ، صدای پای تو می اید
آه ای عزیز دور
ایا به شهر غربت من پا نهاده ای ؟
اینجا پرندگان سحر در من
میل گذشتن از سر عالم را
بیدار می کنند
اما ، شبانگهان
دیوارها اسارت پنهانی مرا
تکرار می کنند
اینجا ، مرا چگونه توانی یافت ؟
من ، از میان مردم بیگانه
کس را به غیر خویش نمی بینم
تصویر من در اینه ، زندانی است
من ، خیره در مقابل آن تصویر
می ایستم که با همه نشینم
اینجا ،مرا در اینه خواهی دید
ایینه ای شگفت که همتای ساعت است
ایینه ای که عقربه های نهان او
در چارچوب سود و زیان کار می کنند
ایینه ای که ثانیه ها و دقیقه ها
در ذهن بی ترحم سوداگرانه اش
تصویر تابنک مرا تار می کنند
اینجا ، زمان طلاست
هر لحظه اش به قیمت کسیر و کیمیاست
اما ، ضمیر من
تقویم بی تفاوت شب ها و روزهاست
اینجا ، غروب ، رنگ جنون دارد
باران ، صدای گریه ی تنهایی است
چشم ستارگان همه نابیناست
اینجا ، من از دریچه فراتر نمی روم
دیوار روبرو
سر حد ناگشوده ی دیدار است
اینجا ، چراغ خانه ی همسایه
چشم مرا به خویش نمی خواند
بیگانگی گزیده ترین یار است
اینجا درین دیار
درها ، همیشه سوی درون باز می شود
در سرزمین غربت اندوهگین من
در زیر آسمان مه آلود باختر
شب در دل من است
صبح از شقیقه های من آغاز می شود
اینجا چو من ، غریب غمینی نیست
در وهم شب ، چراغ یقینی نیست
تنها صدای یک دل سرگردان
با بانگ پای رهگذری حیران
در کوچههای خاطره می پیچد
آه ای عزیز دور
ایا تو در پناه کدامین در
یا در پس کدام درخت ایستاده ای ؟
ایا به شهر غربت من پا نهاده ای ؟

سلام خانم طالبیان . لطفا بفرمایید با چه نامی شما رو لینک کنم . ممنون از شما .

عالیییییییییی هست.

محمد نعمتی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ق.ظ http://www.m-nemati.blogfa.com

سلام مجدد . با اجازه تون با عنوان نی نواز لینکتون کردم . اگر نظر خاصی دارید در خدمتم .

یک زن سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:25 ب.ظ

روزگار غریب رو میشه به روزگار قریب تبدیل کرد....
فقط کافیه بخوای.

فرمایش شما متین.

افق سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:46 ب.ظ http://BoustaneMousighi.BlogSky.com

اگر صحبت از غم-ه ، نظر من این-ه :

غم ، زخمه ست و آدمی ، ساز
هنر ساز را ، هماره ، زخمه گفته ست باز


نه صحبت از مظلومیت اصل آدمه که خب غم هم به همراه داره.

مژده سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:59 ب.ظ

مرضیه....................
جای ناشناس خیلی خالیه هااااااااااااااااااااااااااااااااااا

به من چیست؟
قربون چشای بادومیت برم بشین درستو بخون شاگرد شاگرد مریام!

سجاد سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام
یه سوال
این شعر ربطی به شعر شاملو داره؟

بله حتما.
غریب تر روزگاری نیست روزگار ما نازنین!

سجاد چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:16 ق.ظ

سلام
والا من فکر میکنم روزگار ما همچینم غریب نیست
وقتی میدونیم که عشق از ترشح هورمونای خاصی
تو بدن بوجود میاد
وقتی میدونیم اجداد ما گوریل بودن
وقتی "اینو نگم بهتره"
وقتی.............


بله منظور من هم اینه که روزگار ما نسبت به روزگار شاملو عجیب تر نشده در واقع همیشه غربت روح آدمی تکرار میشود.

پرواز به سوی خانه ی گِلی چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:16 ب.ظ http://www.khaabaalood.blogfa.com

سلام خانم مهندس

ببخشین که یه کم دیر اومدم! از بابت لینک ممنون
منم شما رو لینک کردم
در مورد شعر میخواستم نظر بدم که خوشبختانه خودتون تفسیرش کردین، مثله همیشه عالی بود.

سلام
خواهش می کنم .
نظر لطفتونه.

بیدل پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:11 ق.ظ http://sonnat.blogsky.com

سلام مهندس. میبینم که داغونی؟ خدا بد نده. تو رو خدا تو دیگه تو این فازای غم انگیز و این حرفا نرو. عوضش انرژی مثبت از خودت ساطع کن.

سلام!فاز من غم انگیز نبود که فازم عبرت آموز بود.
ایشالا وقتی برنامه ی درسیم به یه جایی رسید انرژی مثبتم ساطع می کنم!

فرزاد پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:35 ب.ظ http://farzad388.blogfa.com/

سلام
سنت تکرار تاریخ در مورد ما ایرانیها صدق نمی کنه،ما محکومیم به اینکه هرروز بگیم دریغ از دیروز و هر سال دریغ از پارسال.
موفق باشید

فکر نمی کنید این که هر روز و هر سال یه جمله رو بگیم از سنت تکرار استفاده کردیم؟

فرزاد شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:14 ق.ظ

تکرار رنج ها، خود دلیلی آشکار بر این است که:
غریب تر روزگاری است روزگار ما نازنین
.
.
.

آهسته قدم بردار
که در این جنگل عبوس شب
هر شاخه تیرک راه بندی است شاید
که تو خود نمی دانی تازیانه ها از کدام سوی بر گرده ی عشق فرود می آیند...

و قصابان را دیگر در کشتن با کنده و ساتور لذتی نیست
تمرین شکنجه می کنند
و جراحتی لبخند گون را بر دل ها جراحی می کنند...

آهسته قدم بگذار
که اینجا
هر اندیشه،خطری
هر احساس،هراس مرگی
و هر فریاد، فاجعه ای است...

غریب تر روزگاری است روزگار ما نازنین
این جا مرزها محوند
که آنک
آن چه بر تارک روز می انگاری
دشنام پستی است بر دامان ننگ آلوده ی شب
که به دروغ خورشیدش نامیده اند...

واین کج هلال ماه
خنجری است
از برای بریدن گلوی آفتاب ...
این جا مرزها محوند .
و تو خود خوب می دانی نازنین
که خصم خانه گی را برای کشتن چراغ نیاز بر در کوفتن نیست

غریب تر روزگاری است روزگار ما نازنین

وعشق را...
و خدای را...
حتی در پس پشت پستوی اندیشه نیز امنیتی نیست...

نه به نظر من که این حرف رو فقط آدمای تنبل میزنند برای اینکه مشکلاتشون رو عجیب تر و بزرگتر از تلاشهاشون نشون بدن!

فرزاد یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:50 ق.ظ

دوست ندارم این بحثو ادامه بدم اما اگه اینو نگم میمیرم
شاملو نه آدم تنبلی بود (با لااقل 16 ساعت مطالعه در روز)
و نه آدم ترسویی (با سالها سابقه ی زندان و شکنجه و مبارزه و ...)
اما درمورد این تفکر آریستوکراسی شما فقط می تونم بگم:

"چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت
ولی به فکر پریدن بود "

مثل اینکه من اشتباه کردم،در بیانم!
شاملو اسطوره ی منه.
سرنوشت کرم کوچک هم پروانه شدن است.
من ادعایی در این زمینه ندارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد