نی نواز

" هر کس به این سرا درآید، نانش دهید و آبش دهید و از ایمانش مپرسید "

نی نواز

" هر کس به این سرا درآید، نانش دهید و آبش دهید و از ایمانش مپرسید "

گناه متدین

 سلام.

 دوستم می گفت خدا قدیما تا مردم گناه می کردند، رو سرشون عذاب نازل می کرد،که بمیرند که بفهمند،که چه میدونم؟!

خدایا...

 

 

واین لیوان چای،

هی خورد می شود...

بین انگشتانم.

رد پای یک زن

 سلام 

راستش این مطلبو از وبلاگ یه نفر کپی کردم .یه نفر که خیلی دوستش دارم و احساس می کنم دغدغه های مشترکی داریم من به رد پای این زن بوسه خواهم زد.

 ........................................................................................................ 

 

 آه اتوبوس... 

من در همین جا از همه شانه هایی که با آنها در پیاده روها هر روز برخورد میکنم پوزش بی حسابی میخواهم...

و فقط اعلام میکنم:

از تمام حقوق شهروندی ام به تکه ای از میله ی اتوبوسی که دست مرا می گیرد و به خانه میبرد قانع ام!

آه...اتوبوس!!!

گهواره ی خواب های چند دقیقه ای ام !!!

دویدن هایم به تو ختم می شود و خستگی هایم به آشپزخانه ای پر از ظرف های نشسته و زود پزی که مرا بهتر از همه ی آن خیابانهای شلوغ , بهتر از فرزندان گرسنه ام و بهتر از مردی که موهای مرا بلند میخواهد ...

درک میکند

بیست

هنوز هم،

دلم هوای کودکی را دارد،

که دوست داشت برای سادگی رنگین کمانش "بیست"بگیرد!

فال من

  

نشسته است زن فالگیر روی خاک،

ومن کف دستهایم را سپرده ام به کودک سر به هوایی که،

دفتر نقاشی اش را باور نمی کند!

غربت

 

زین گونه ام!که در غم غربت شکیب نیست،گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست 

جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش، کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست 

..................................................................................................... 

هر چی بزرگتر می شم،معنی ((غربت)) رو بزرگتر می فهمم.وقتی این دوبیت رو با صدای محمد اصفهانی گوش می کنم  گریه می کنم،گریه ی ماهی در آب واقعا مغرورانه است نه؟؟؟

انتظار ادب

 

 

اگر آنروز که معلم گفت بنویس ادب آداب دارد، می نوشتم :مرا چه به آداب ادب؟ 

اشتیاق بی ادبی نداشتم،التزام آداب نمی فهمیدم. 

و امروز که معلم اضطراب آداب دارد،من انتظار ادب...

ایراندخت

 

 

یکی بود یکی نبود،

غیر از خدای مهربون، دروغ بود، سنگ بود و زنجیر.

این ها را که جایگزین نبودن هیچ کس می کردند، من کتیبه می خواندم.

هر جا که میرفتم دختری مرده بود.

که اینجا مردن دختران کمتر خرج بر می دارد.

 

گل فروشان

 

 

 

من نگرانم، 

برای دختران گل فروش این خیابان،

که ظرافت دستهایشان را بجای نرگس های آفتاب خورده ی بدبخت نفروشند؟ 

دستهایشان، نرگس های لای این کتاب های سیاه را زنده میکنند.

خبر مهم۱

 

  

اینجا، 

مردمانی زندگی می کنند ،که با نوک انگشتانشان راه می روند.

...........................................................................................

این روزها اتفاقاتی افتاد که مرا به این جمله وادار کرد.من این روزها مردمانی را دیدم که یک لحظه حتی، آرام نایستادند، تا قد نگاهشان بلندتر از ارتفاع چشمهاشان باشد.مردمانی که رقص باله را زندگی می کردند.

آزادی

 

 

دستهایت را، به باران گره بزن

رها می شوی...

ایست

 

سلام ...

نه دیگه نمی نویسم فقط به عکس های ادامه مطلب نگاه کنین قول بدین بهترینش رو انتخاب کنین و برای یه لحظه مثل اون باشید با تمام وجود.

ادامه مطلب ...

من امیدوارم

من هنوز امیدوارم

به گلهای انارکه پشت این افسارگسیختگی بی فرهنگ روییده اند.

من هنوز امیدوارم

که معلم ها کتاب را وارونه ورق بزنند.

و چوپانان مستانه بنویسند مشق های نی نوازان را.

من هنوزامیدوارم...

در حاشیه

 

و تو

هر چه بیشتر کناره می گیری به من نزدیکتر می شوی

من در حاشیه...

آرایش

 

اگر می بینی که مژگان خود را کمی سیاه تر می کنم 

وچشمها را روشن تر  

و لبها را سرخ تر 

و از این آیینه و آن آیینه می پرسم  

آیا خوب شده است؟ 

مپندار به خود بینی پرداخته 

و کاری بیهوده می کنم 

زیرا من در جستجوی چهره ای هستم 

که پیش از آفرینش جهان داشته ام. 

 

                                                               ویلیام باتلر

مکتب

                                   

و تو

از کدام فلک نمی ترسیدی؟؟

که هر روز مرا اشتباه می خواندی...