آی که این دکمه ی سرآستین معلم،
انگارنقطه ی پرگار دانایی زمین است...
..............................................................................................
تقدیم به همه ی اساتید و معلمین با غیرت.
این شعر رو توی قسمت نظرات وبلاگ؛ رد پای یک زن؛ خوندم، که نظر شخصی خودم هم هست.
.........................................................................................................................
صدایت را نمی شنوم
از این نزدیک تر هم نمی توان بودن
چشمانت را ببند
واژه ای بر زبان نیاور ، یک واژه حتی
من تو را می فهمم
گوش ، آدم را می فریبد
چشم ، آدم را می فریبد
دست ، آدم را می فریبد
عشق حتی ، عشق حتی
آدم را عشق هم می فریبد
با من سخن مگو
به من نگاه مکن
دستت را به من مده
من تو را می فهمم
آنجا که نه دست
نه چشم
نه گوش
و نه عشق حتی ،
معنایی دارد
آنجا هستی ، فقط هستی ست
عشق هم آنجا حیرانِ سرمستی ست
آری
نه چشم
نه گوش
نه دست
نه عشق
تواند پل میان ما بود
آرام باش و بی تشویش
من تو را می فهمم.
بادام می شکستی آنروز...
روی دامنت،
برای بچه گنجشک های بالای دیوار آرامشت.
ایستادی و ریخت.
همین.
آی، آی، آی
من تو را می شناسم!
..............................................................................................................................
سلام!
امتحانام تموم شد ،اما آینده ی تحصیلیم هنوز در هاله ای از ابهامه،منظورم اینه که
...
ببخشید نمی تونم ادامه بدم
آّه نی نواز من...
امروز دلم گرفت نه بخاطر امروز،
بخاطر فردای مچاله شده ی نامعلوم آدمهایی که نمی خواهند پاک کنند و غلط بنویسند.
آه نی نواز من،
من تو را وقتی می نویسم که دانه های باران به گونه هایم می چسبند،و دلم به راستی تو خوش است.