-
ماهی
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 02:29
این تنگ بلوری که سر هر سفره ی هفت سین آرام نشسته است. روزگاری همه ی زندگی من بود. همه ی دانایی ام از ماهی های سرخ شب عید را مدیون همین هستم. 6 ساله که بودم آن ماهی آنقدر چشم هایم را گرفت که دستهایم لغزید و مرگ را کودکانه دانستم. این تنگ بلوری که سر هر سفره ی هفت سین آرام نشسته است. شفاف ترین و بی گناه ترین لحظه ی...
-
نی نواز
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 02:20
درسراشیب دره های وحشی در نی لبکی نغمه های شادو خرم می نواختم، ناگاه ((کودکی))را دیدم که بر پشت ابری نشسته بود، کودک روی به من کرد و با تبسم گفت: ((ای نی نواز،برای من آهنگی از بره ای کوچک بنواز)) ومن پرده هایی شاد و پر نشاط نواختم. پس گفت:((ای نی نواز،همان آهنگ را بار دیگر بنواز)) من نواختم و او از شادی گریست. ((ای نی...
-
برای چه زیسته ام
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 22:03
وقتی دیوانه وار کتابهایم را ورق میزدم، کتابهایی که یادگار ۱۸ سال زندگی آرام بود که من امروز باید بدانم چرا اینگونه با اینها عاشقانه زندگی می کرده ام و برای چه با آنها زیسته ام، به صفحاتی رسیدم که به نشانه ی اهمیت چند سطر از سطور تامل برانگیزش را آبی نقاشی کرده ام. آنچه آنروز برایم موضوعیت داشت این نبود که برای چه...