روزی شیخ از بازار گذر کردی، گوسفند مذبوحی را دید در قصابی آویزان و مردمان هیچ یک توان و یارای خرید نداشت.شیخ فرمود: عمر این گوسفند بعد از مرگ درازتر است از عمرش قبل از مرگ و مریدان مدهوش گشتند و نعره ها زدند.
.........................................................................................................................
چرا نعره میزنی برادر من ؟! ما لولو اومد تو مملکتمون جیک نزدیم(از من نشنیده بگیریا). بابا گوشت که نمی خورین لا اقل یه خورده ۲۰:۳۰ نگا کنین بنیه تون تقویت شه.
ای بابا ! چرا شما جدیدا اینقدر ساکت شدین؟
چی شده حرفای سیاسی زدین!
حیف که شهرام پشت دستشو داغ کرده که راجع به سیاست های دولت نهم و دهم دیگه اظهار نظر نکنه وگرنه میومد یه متن بلند بالا واستون می نوشت.
به امید روزهای بهتر...
"خوش به حال مسافرکشان میدان ازادی، چه آزادانه داد می زنند: آزادی ! آزادی!"
این پست فقط در راستای به رخ کشیدن ادب ایران زمین است و هیچ ارزش حقیقی یا حقوقی دیگری ندارد چه برسد به سیاست!
ا این شیخ مال کیه ؟؟؟؟؟؟خوب بازم خدا رو شکر در طول تاریخ هم درد داشتیم
شیخ ابوسعید تو کتاب فارسی دبیرستان ببین مال چه قرنیه! تو که میدونی من عاشق تاریخم
آخه عزیز من تو هم جدیدا یه چیزایی می نویسی که فقط خودت متوجه هستی چی اند !
یه کم هم به ما فکر کن آخه دختر خوب.
اینکه واضحه !
بابا منظورم این بود که این مریدای محترم شیخ بیان اینجا دور هم باشیم!
بابا چیکار به من داری حسین جون ؟؟!! چرا تهمت میزنی !!؟؟؟ چرا بیراه میگی!!؟؟ آقا چرا اصن فحش میدی !!!؟؟ خوبه یکی بیاد ......
این وبلاگ رو خوبه از این به بعد اسمشو بذارید ((شعله قلمکار)) !!!! از املا اسم آش که بگذریم کم کم محتوای وبلاگ شما هم داره مث این آش انوع اقسام حبوبات تو خودش جا میده ها : از درد دل و حرف حساب گرفته تا نظریه پردازی و اعتراف بیرون رفته . بازم خوبه اعترافاتون که تعدادشم کم نیست مث ... ساختکی نیست!!!!!!!! ( اینم واسه حسین جون)
من فکر می کنم شما فقط از املای کلمه ی آش نگذشتین اینجا همیشه همینطور بوده من فقط چیزی رو می نویسم که ذهنمو مشغول کرده و تنها چیزی که برام اهمیت داره اینه که با خودم صادق باشم.
"وبلاگ باید جوری باشه که وقتی بازش میکنی فکر کنی داری یه رسانهی غیررسمی یا نیمهرسمی میخونی؛ چیزی شبیه یه دفتر یادداشت کاملا شخصی که انگار خودت مرض داشتی یه جوری قایمش کنی که همه پیداش کنن."
وقتی تعریف نویسنده از وبلاگش اینه بایدم انواع و اقسام مطالبو ببینی. اسم این وبلاگو نباید گذاشت شعله قلمکار شهرام جان! اتفاقا به نظر من این که انواعو اقسام مطالبو میبینیم نشون میده اینجا واقعا یه دفترچه یادداشته که تو هر لحظه هر چی تو ذهن نویسندش هستو نمایش میده.
یه مطلبم راجع به تابستون بنویسید تا من بیام تو قسمت نظراتش داد بزنم:"چرا تابستون تموم نمیشه!"
دوستان! من قابلیت دونقطه دی شدنم بالاست شما چطور؟
سخنی با آقای آزاد شده: آخه تموم بشه که چی بشه؟ آخه کی دلش میاد هندونه ی خنک خونه ی بابابزرگ و قرمه سبزی مامانشو ول کنه بیاد اونجا ادای درس خوندن در بیاره؟ البته دور از جون شما!
بازم سلام هم کلاسی گرامی و محترم.
منم در مورد تابستون باتون موافقم.اخه کی چای داغ و خش رنگو خونه مامانش ول میکنه بیاد اردوگاه کار اجباری شبیه الیور تویست
زندگی کنه؟ واز کمبود کافئین سردرد بکشه تا بمیره! کیییی!!!؟ هی بگذریم ...میگم این پست جدید اینگار یه جورایی سیاسیه ها! من همیشه گفتم بازم میگم سیاست چیز جیز وبد و خطرناکیه! حتی از نوع تاریخیش(bye)
سلام!
ای بابا یه جوری میگین سیاسیه خودمم شک کردم!