نی نواز

" هر کس به این سرا درآید، نانش دهید و آبش دهید و از ایمانش مپرسید "

نی نواز

" هر کس به این سرا درآید، نانش دهید و آبش دهید و از ایمانش مپرسید "

باری جوانه خواهم زد!

  

 بوی خیس کاهگل می آید،

 یا که می رود شاید! 

 هر چه باشد در من جوانه می زند،

 نجابت دستهای پیرمرد...

 

نظرات 17 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:45 ق.ظ

ضمن عرض تبریک به شما دوست عزیز که توانسته اید با زحمات فراوان وبلاگ بسیار زیبای خود را به ثبت برسانید...و تشکر فراوان بابت مطالب بسیار ارزنده و فواید ان برای هر بازدید کننده ای...شما را به گروه بزرگ اوکسین ادز جهت درج وبلاگ خود و زیباسازی محیط وبلاگ، به ازای ثبت وبلاگ و واریز پول توسط ما به شماره حساب بانکی شما دعوت مینماییم...
ثبت نام با شما....بازدید روزانه از وبلاگتان و واریز پول به حساب بانکی شما توسط ما...کافیست در سایت زیر ادرس وبلاگ و شماره حساب بانکی خود را درج نمایید..در هر کجا که هستید..بعد از 24 ساعت تاثیر انرا خواهید دید..به گروه بزرگ اوکسین ادز بپیوندید.
عضویت سریع:
http://www.oxinads.com/?i=947

همچنین سایت های پر بازدید ایران ، عضویت فعالی دراین گروه دارند....به ازای هر کدام از وبلاگهایتان پول در میاورید......تعداد زیاد اعضای این گروه نشاندهنده رسمیت این گروه و هیچ گونه سوء استفاده است. فقط وبلاگ خود را ثبت نمایید و پول پارو کنید...بدون هیچ گونه چشم داشت و تضرر مالی....در هر کجا و در هر زمان و درهر وضعیت مالی که هستید..به گروه بزرگ اوکسین ادز بپیوندید.
عضویت سریع فقط در اینجا:
http://www.oxinads.com/?i=947
http://www.oxinads.com/?i=947

ما منتظر شماییم به ما بپیوندید
درضمن برای فعال شدن حسابتان باید کد بنر ها را در سایتتان قرار دهید

ناشناس یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:55 ق.ظ

مرگ نصیحت ها
به هرکس-هر جا ، کوله پشتی گرسنه اش را ارائه داد ، نصیحت بارش کردند !
کمال کوشش را کرد که به جای نان به بروده هایش –بروده های گرسنه اش ، نصیحت بقبولاند !
هم روده ها خندیدند ...
هم نصیحت ها....
با کوله پشتی پر از نصیحت و مشتی روده خالی ، به راه افتاد .
تصادفا ، به گورستانی رسید که در پهنه ی ماتم بارش ، مرده ای را با قهقه خاک میکردند !
وحشت کرد ... اولین بار بود می دید که مرده ای را با خنده بخاک میسپارند !
پیرمردی رهگذر ، راحتش کرد ، گفت : جوون ! بیخیالش ... اون که تو تابوته ، دیوونه س ! اینا هم که خاکش می کنند ، ساکنین دارلمجانینن !
وحشت نخستین جای خود را به وحشت شکننده تری داد . ترسید جنون دیوانگان بر عقلش مستولی شود ...
ناگهان ، بیادش آمد که یک کوله پشتی پر از نصیحت بارش است ! خندید...
فکر کرده بود که برای جلوگیری از تسلط جنون ، از نصیحت ها کمک خواهد گرفت .
هنگامیکه کوله پشتی را باز کرد ، از نصیحت اثری ندید ...
و قلبش – چون قطره اشکی دیده گم کرد ه ، به تک سینه اش فرو غلطید...
بیچاره نصیحت ها ! بینوا نصیحت ها ! همه از گرسنگی مرده بودند...

خیلی زیبا بود!
اینجا همه محرمند
پس لطفا ناشناس نباشید.

ناشناس یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ب.ظ

بوی خوب گندم چه شد...

صبور باشید...

فرزاد یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:22 ب.ظ http://farzad387.blogfa.com

سلام، جوانه تازه مبارک
یه بوهایی به مشام میرسه
هایکو در خدمت رئالیسم، خیلی خوبه

مرسی ،صادقانه بگم:من برای بیان احساسم از هیچ قاعده ای پیروی نمی کنم .هایکو و رئالیسم مهمانهای ناخوانده ی من !والبته عزیز.

ناشناس دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ق.ظ

درود بر شما

منم گاهگداری مینویسم ولی برای خودم

ولی تصمیم گرفتم که سراپاگوش بشم و فقط بخوانم

میدونی چرا!
چون دیدم جمعیت خوانندگان یک دهم نویسنده ها شده!

و همه مینویسن بدونه اینکه کسی بخونه

این بود که تصمیم گرفتم به جای یک نویسنده ی خوب یک خواننده ی خوب بشم

در مورد نا شناس بودن باید بگم این اقتضای جامعه هستش!

امیدوارم ما خواننده های خوبی برای نوشته های شما باشیم.
احساس صادقانتون به کلمات قابل تحسینه،بهتون تبریک میگم .

ناشناس دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:48 ق.ظ

کوچه ی بدبختی بود... کوچه ، نه ! بن بست بدبختی بود که به خاطر پوشاندن وضع فلاکتبارش سقف فلاکت بارتری به رویش کشیده بودند ! و مشتی خانواده ی گمنام در این بن بست زندگی می کردند . تنها زینت این بن بست یک چچراغ برق تصادفی بود که پاره از شب ها بن بست را اشتباها روشنی می بخشید یک شب جلوی دیدگان بچه های بن بست ولگردی بیگانه چراغ برق تصادفی را با تیر کمان شکست ... و بچه های بن بست زار زار گریستند... و کوچکترین آنها دوید به طرف خانه نشان که مادر ... آخ مادر ..آفتاب ما را شکستند...

amin دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ http://www.faryadui.blogfa.com

سلام
زیبا بود

سلام مرسی!

mojde سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ق.ظ

salam azizam
kheyli khoob bood
afarin
nashenas neveshtehaye shoma ham ziba bood

سلام!
مرسی یار مهربان.

ناشناس سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:26 ب.ظ

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

اما مثل اینکه الان مقتضیات جامعه خیلی براتون اهمیت داره!

ناشناس چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:51 ق.ظ

درود
به کجا چنین شتابان؟
معنی این شعر این نیست که شما برداشت کردین ولی برداشت شما محترم

نگاه به دلایلی همیشه متفاوته! واسه همین این داستان رو مثال میزنم:

دهقان پیر با ناله میگفت :

ارباب ، آخر، درد من یکی دو تا نیست . با وجود این همه بدبختی نمی دانم چرا خدا هم با من لج کرده وچشم تنها دخترم را – لوچ - آفریده تا همه چیز را دو تا ببیند ؟ !

ارباب پرخاش کرد که بدبخت چهل سال است نان مرا زهر مار میکنی ! مگر کوری و ندیدی که چشم دختر من هم – چپ – است ؟!

دهقان پیر گفت : بله ارباب، دیدم ... اما ... چیزی که هست ، دختر شما همه ی خوشبختی هایش را دو تا می بیند ... ولی دختر من همه ی بدبختی هایش را ....

درود
ببخشید iq من شاید زیاد بالا نیست!
اما میشه منظورتون رو واضح بگین؟

ناشناس چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:24 ب.ظ

پس با این تفاسیر باید بگم که همچنان:

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

خب پس شاید جهان را بکار شما بیش از اندازه التفات هست!

ناشناس پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:08 ق.ظ

درود و درود
واقعا آفرین
این همون نگاه من بود
از این که چرا این شعر رو اینجا نوشتم بهتره بگذریم مدتی هست که شما آ پ جدیدی ندارین البته شعرا هیچ وقت قدیمی نمیشن حتی شعری مثل نمک در نمکدان شوری ندارد
ولی شما دوستانی دارین که مثله اینکه تا شما آپ جدیدی نکنین واستون نظر نمیدن اینه که شاید دلیل شده بحث ما اینجا دو نفره بمونه و شاید حس خوبی در شما ایجاد نشه از اینکه من یه کم یکی در میون هستم

البته من دوست داشتم به جای این که آدم سریع سریع آپ کنه و پشت سرشم همه بیان بگم خوبه قشنگه به وبلاگ منم سر بزن. شیره ی یک موضوع گرفته میشد

من وقتی شعرای شما رو میخوندم واسه همشون نظر داشتم ولی دیدم مثله اینکه وقتش گذشته که بخوام واسش نظری داده باشم و موضوع شاید از اون داغیه خودش افتاده باشه

به هر حال از باد صبا بودیم بر باد صبا رفتیم دوست دارم اگه شما هم با من موافقین یه حرکتی انجام بدین

و اگه مبینین من با این نظرات راه رو اشتباه اومدم اعلام کنین

ارزش خیلی از کارها با بحث زیاد شد بدونه اینکه ماهیت اون عوض شده باشه مثله خیلی تابلو های مشهور

سپاس اهورا مزدا را که به ما تفکر بخشید تا به خود آییم
روزها خوش!
یه چیزه دیگه سعی کن دیر خوابیدنت دلیل دیر بیدار شدنت نشه!

سلام،
۱-کدوم نگاهتون بود؟اینکه iq من پایینه یا اینکه جهان...؟D:
2-من با شما موافقم راستش من خودم هم احساس می کنم منظور اصلی من از شعرهام بیشتر مواقع پشت این آفرین ها و جدید نوشتن ها له میشه .
3-من از این مطمئنم که خیلی مسائل رو نمیفهمم و ممکنه خیلی جاها اشتباه کنم در واقع به خاطر همین وبلاگ ساختم می خواستم بدونم تا چه حد افکارم و احساسم به دنیا درست هست.
4-من بی صبرانه منتظر نظرات شما هستم در مورد همه ی پست هام!
5-از بقیه ی دوستان هم خواهش می کنم کمک کنید.
6-من واقعا کنجکاوم بدونم ناشناس کیه؟
7-یه چیزه دیگه سعی کن دیر خوابیدنت دلیل دیر بیدار شدنت نشه!(به فکر فرو می شویم)

ناشناس پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ب.ظ

درود
در جواب به سوال اول منظور همون جهان بود
در جواب دومین سوال در بند شش باید بگم که بهتره انرژی رو صرف مهمتر از این ها کنیم

در مورد اون نصیحت آخر هم مواظب باش از گرسنگی نمیره نصیحت!

سفری در پیش است چند روزی به احتمال زیاد نیستم و شاید هم بودم

برای اینکه این چند روز هم بیکار نباشیم بهتره در مورد شعر آوایی هم یه تحقیق بکنیم

خب به امید اینکه تعطیلات باعث بشه یه چیز بهمون اضافه شه نه اینکه اشکها بریزن بی اینکه چیزی گرفته باشی

به قول همای مواظب باش با غل و زنجیر نبرندت بهشت

ما میتوانیم

بدرود

سلام،
در جواب دومین سوال در بند شش باید بگم که بهتره انرژی رو صرف مهمتر از این ها کنیم،؟؟؟ من فکر می کنم فعلا مهمتری برام وجود نداره
من این چند روز بیکار نیستم فصل امتحاناس ومن ترجیح میدم در مورد تخصصم مطالعه کنم.
به من حق بدین که ندونم به یه فرد ناشناس باید چجوری اعتماد کنم!
در ضمن من الان مطمئنم که شما را هنوز به کار جهان التفات هست و گرنه از کجا فهمیدید که جهان به شما التفات داره!
من به نصیحت های شما فکر می کنم اما به نصیحت های نیازمند معتقد نمی شم
بدرود

ناشناس پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:43 ب.ظ

فعلا در جواب فقط سکوت دارم

شرمنده که عجله ای که الان دارم نمیذاره من درست فکر کنم

در اولین فرصت شاید به نتیجه برسیم

انشاالله در دروس تخصصی موفق باشین!

ممنون .

ناشناس دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:31 ق.ظ

درود
ایام به کام!
متاسفم از اینکه باعث اعصاب خوردیه شما شدم

چرا نمیشه من ناشناس باشم؟

من که از شما چیزی نخواستم که نیاز به اعتماد باشه که شما میگین چطوری اعتماد کنم!

در درستونم به خدا اصلا حواسم نبود که شما درس دارین!

خب در مورد التفات و جهان و من! داستان مفصله.

واسه همین هر نظریه ای قابل تامل میباشد!



سلام
همونطور که قرآن میگه :و لا تجسسوا ان لاتکرهوا
که کنجکاوی نکن تا غمگین نشوی
من هم از خیر وشر شناختن شما میگذرم!
و اشکالی نداره که ناشناس بمونید.
گرچه نظریاتی در باب هویت شما وجود داره! :D

ناشناس دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ب.ظ

ممنون

مطمئن باش این بهترین راه بود!

و در مورد نظریاتی که به هویت من مربوط میشه مطمئن نیستم!

خوب بهتره یه سری به مطالب قبلیت بزنی ! منظورم نظر های برای چه زیسته ام رو چک کن و جواب رو همان جا بنویس لطفا

مژده چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:38 ب.ظ

سلام عزیزم
این جمله ت کولاک بود
سعی کن دیر حوابیدنت دلیل دیر بیدار شدنت نشه
رفت رو دیوار!!

امان از دست تو ای دیوار ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد