نی نواز

" هر کس به این سرا درآید، نانش دهید و آبش دهید و از ایمانش مپرسید "

نی نواز

" هر کس به این سرا درآید، نانش دهید و آبش دهید و از ایمانش مپرسید "

ایران دخت

photo by: reza sheikh mohamadi 

تو را نمی توان نشاند، 

به چُرت چارپایه ای...  

.............................................................................. 

برای پریسا و الهام!

شیخ نا

 

روزی شیخ از بازار گذر کردی، گوسفند مذبوحی را دید در قصابی آویزان و مردمان هیچ یک توان و یارای خرید نداشت.شیخ فرمود: عمر این گوسفند بعد از مرگ درازتر است از عمرش قبل از مرگ و مریدان مدهوش گشتند و نعره ها زدند. 

......................................................................................................................... 

چرا نعره میزنی برادر من ؟! ما لولو اومد تو مملکتمون جیک نزدیم(از من نشنیده بگیریا). بابا گوشت که نمی خورین لا اقل یه خورده ۲۰:۳۰ نگا کنین بنیه تون تقویت شه.

حرف حساب

به ظاهر و طراحی وبلاگ نباید زیادی رسید. وبلاگ باید جوری باشه که وقتی بازش می‌کنی فکر کنی داری یه رسانه‌ی غیررسمی یا نیمه‌رسمی می‌خونی؛ چیزی شبیه یه دفتر یادداشت کاملا شخصی که انگار خودت مرض داشتی یه جوری قایمش کنی که همه پیداش کنن<== راست میگه بابا شاید اصلا لازم نیست هر روز خدا قالب وبلاگتو عوض کنی! 

نُ ه س ال گ ی!

 

آی «نُ ه س ا ل گ ی»! 

تو سر زده آمدی.  

و حقیقتی  که پشت گوشمان انداختی،

چند سال است که قلقلکم میدهد!!!  

تورو خدا دروغ بگو!

                                

 سلام اینو تو وبلاگ فریاد خوندم دوست داشتم تو وبلاگ منم باشه امیدوارم شمام به اندازه ی من ازش خوشتون بیاد! 

..............................................................................................................................

امروز با خدا نشسته بودم سر میز .چای و کیک خوردیم. خدا گفت چایت اناری نیست . و خندید. کیک را که جلویش گذاشتم  دست راستم را زیر چانه زدم .نگاهش کردم و گفتم:
 " بهم دروغ بگو .میخوام احساس کنم خوشبختم .خیلی خوشبخت ."
گفت:
" بهم اعتماد کن."
ترسیدم. نه زیاد. کمی ترسیدم.بعد پرسیدم:
"این دروغ بود؟"
دوباره گفت:
"بهم اعتماد کن."
دستپاچه گفتم:
" چایتون سرد میشه ."
پرسید:
"چرا بی قراری؟ "
گفتم:
" من؟! ... نه  خب فکر کردم چایتون.میخواین عوضش ... ؟"
بعد مثل همیشه گوشه ی لبهام جمع شد. چشمهام داغ شدند .بعد هم فنجان چایم را تار دیدم. پلک که زدم قطره اشکم در فنجان چای افتاد.
می دونستم نگاهم میکند. می دونستم بدجوری نگاهم میکند. شاید هم خیره شده بود. برای همین سرم را بالا نیاوردم. فقط  گفتم:
"بهم دروغ نگو."
بلند شد .فنجان چایم را برداشت و گفت:
"بهم اعتماد کن." وادامه داد : "برات عوضش میکنم."

عنوان ندارد!

  

 سلام  

قبل نوشت:از تمامی وطن پرستان عزیز بخاطر اینکه این پست رو تا این حد گستاخانه می نویسم معذرت می خوام،

من هنوز تحمل باور این مطلب رو ندارم ،

اما جسارت بازگو کردنشو دارم : 

ایران +۲ مضمون زنانه و مردانه (شما بخونید خواهران و برادران)که هیچ ارتباطی به اعتقادات و هنجارهای انسانی آدم نداره=یک توالت عمومی بزرگ.

آسمان من!

 

اگر اینجا که من ایستاده ام! 

زمین باشد،

تنها نگرانی آینده ام این است که  

آسمان از کجا شروع می شود؟

اعتراف ۲

 

من اعتراف می کنم 

هنوز نفهمیده ام این سمی که در رگانم دویده است.

تفاوت است یا بی تفاوتی ! 

چت هست حالا؟!

 

سلام رفیق! 

روبراهی یا سربراه؟؟؟

دنیای این روزای من...

 

یک هفته ای هست که حدودای ساعت ۳نیمه شب از خواب می پرم عرق سرد روی پیشونیمو پاک میکنم و یک ساعتی به همه ی اون چیزی که توخوابم بود فکر می کنم به همه ی اون آدمای ناشناسی که میترسم از شناختنشون وتمام صحنه های کج و معوج زننده ای که هر روز منو گیج تر می کنند.

دلم خیلی گرفته تا حالا اینقدر غمگین نبودم تا حالا اینقدر نسبت به همه چیز بدبین نشده بودم.  

باید سعی کنم خوابم ببره فردا کلی کار دارم.

 

حواست کجاند؟

 

 

اونروزتلفنشو جواب نداد. 

ولی گفت: اوه مرضیه جان تمام صداقت دیروزم فقط یه حواسپرتی بچه گانه بود. 

 و لا تبدیل لخلق الله.  

.....

من خوبم، شما بهترین!

خودت باش آقا، خودت باش...

 

سلام 

حال من خوب نیست حال شما چطوره؟  

آدمایی که به خودشون دروغ میگن خیلی ترسو تر از کسایی هستند که به دیگران دروغ میگن و آدمایی که فکر می کنند می تونن هر دوتا هندونه رو با یه دستیاشون بذارن زیر بغل آدم،بدانند:بهتره بمیرن! 

راستی، من از دلداری های شما با آغوش باز استقبال می کنم فقط به خاطر اینکه سیالات افتادم،و نه به خاطر اینکه از دیدن واقعیت های اطرافم دلگیرم ! 

لطفا فقط یک جمله بنویسید تا تو ذهنم بمونه.

پارسال

   

پیچ پیچ بیرنگ دستهای مادری

در پچ پچ نیرنگ برادری

نفس می زد

  

آفتاب

با چشم‌ها
            ز حیرتِ این صبحِ نابجای
خشکیده بر دریچه‌ی خورشیدِ چارتاق
بر تارکِ سپیده‌ی این روزِ پابه‌زای،

دستانِ بسته‌ام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب.

 

فریاد برکشیدم:
«ــ اینک
    چراغ معجزه
    مَردُم!
    تشخیصِ نیم‌شب را از فجر
    در چشم‌های کوردلی‌تان
    سویی به جای اگر
    مانده‌ست آن‌قدر،
    تا
     از
      کیسه‌تان نرفته تماشا کنید خوب
    در آسمانِ شب
    پروازِ آفتاب را !
 
    با گوش‌های ناشنوایی‌تان
    این طُرفه بشنوید:
    در نیم‌پرده‌ی شب
    آوازِ آفتاب را!»

 

ادامه مطلب ...

تقسیمات ایمان

 

سلام

قبل نوشت:راستش بچه که بودم تو این کتابای دینی می خوندم که "ازدواج نصف ایمان است" و روایاتی هم در این باره شنیده بودم ،اون موقع ها خب بچگی می کردم می پرسیدم "پس اون نصفه ی دیگه اش چیه؟" البته نه اینکه فکرکنین یه چیزی تو دلم گیر کرده بودا نه...

بازم قبل نوشت:بعد بیست سال زندگیِ  به قول معلما" روزنامه وار" امروز رو یه دیوار جواب سوالمو پیدا کردم (دست روزگار) همون لحظه بود که پیش خودم گفتم:" اَکه هی ،می بینی گاهی اوقات آدم جواب سوالای فلسفی شو جاهایی پیدا می کنه که اصلا فکرشم نمیکنه" !  از این قبیل حدیثهای نفس من و شما که بگذریم و به دیوارای زبون بسته ام کاری نداشته باشیم. رو اون دیواره نوشته بود:"غیرت نیمی از ایمان است"

خود نوشت: ایمان امری است معنوی و حالتی روحی که جایگاه آن قلب آدمی است. فمیدی آقا به قلبم مربوطه!!!

پس نوشت: از همه ی کسایی که طبق این احادیث شایسته ی مقام امن الهی هستند التماس دعا دارم. ازدواجتان مستمر و غیرتتان افزون.

مانا هستید!