این تنگ بلوری که سر هر سفره ی هفت سین آرام نشسته است.
روزگاری همه ی زندگی من بود.
همه ی دانایی ام از ماهی های سرخ شب عید را مدیون همین هستم.
6 ساله که بودم آن ماهی آنقدر چشم هایم را گرفت که دستهایم لغزید و مرگ را کودکانه دانستم.
این تنگ بلوری که سر هر سفره ی هفت سین آرام نشسته است.
شفاف ترین و بی گناه ترین لحظه ی زیستن ماهی من بود.
که از آن انتظار دیدن فرشته ها را داشتم.
و امروز من مانده ام و یک مشت شفافیت از هم گسیخته
و اینجا مردمانی زندگی می کنند که از کندن پولک های یک ماهی سرخ به آرامش می رسند.